Saturday, November 21, 2009

خود كشي نامه
از آسيب ديدن و آسيب زدن ديگه خسته شدم از اقوام دوستان و آشنايان ميخوام كه سر قبر من مست و ديوانه و شاد
بيان از پدر و مادرم و برادرانم ميخوام كه اگه چيزي خواستند خيرات بدند لطف كنن به همه ويسكي بدن يادتون باشه
همه بايد بخورن نوشيدنش بايد اجبار باشه چون نميخوام كسي از رفتنم ناراحت باشه دوس دارم همه لباس سفيد بپوشن هرچند كه خودم سياه بودم اما سياهي ديگه بسه اميدوارم روزي برسه كه همه خود كشي كنند و از نو جامعه بشري رو بسازن در كل دليلي براي بودن و درد كشيدن پيدا نكردم من نتونستم چيزي كه بهش ميگن عشق رو تجربه كنم اميدوارم شما بتونيد!!! فقط يه بار كه بچه بودم عاشق جوجه ماشيني كه داشتم شدم كه اونم به قتل رسيد!
از همه كساني كه به من علاقه داشتن يا نداشتن تنها يك تقاضا دارم و اونم اينه كه براي من مراسم عزاداري برگزار نكنند و اينكه اجازه ندن هيچ به اصطلاح روحاني (آخوند) براي من روضه خوني يا ... كنه
چرا كه خودم از پس خدا بر ميام !
حق نداريد از حجله صداي قرآن دعا خرما آخوند و گريه استفاده كنيد
در آخر بياد داشته باشيد بيكباره خاموش شدن از ذره ذره آب شدن بسي بهتر است.
راستي يادم رفت بگم جسدمو بسوزونيد يادتون نره ه ه ه
مواظب خودتون نباشيد
دنيا وايسا ميخوام پياده شم
هر چند كه من سوار نشده بودم منو به زور .....
صبح روز بعد...
نتونستم ترسيدم بميرم!!....شايد هنوز آمادگيشو ندارم... تمام.

No comments:

Post a Comment