Monday, November 23, 2009

واقعيت خطرناك
جلوي مانيتوري كه زيرش ميزه نشستم با نفرت پك ميزنم به سيگاري كه تو دستمه, زل زدم به شيشه ويسكي كه رو ميزه كامپيوتره , چشمامو ميخارونم,دماغم و باز چشمم.مثل اينكه خارش دست از سرم بر نمي داره ول كن نيست. هر چي فكرشو ميكنم فايده نداره آره بايد همينطور باشه,هميشه نوك انگشتاي پام سردشونه ,مهمترين كار شده ماليدن دندونام به هم,انگشتام دارن بهم طعنه ميزنن ,انگار دارم ازشون بيگاري ميكشم ,راضي به نوشتن نيستن,نفس هامو حبس ميكنم براي ديدن صحنه خفه شدن خودم با انقلاب دستام. انگار نه انگار كه دستام باج ميدن ,انگار نه انگار كه مانيتور وزنشو به ميز تحميل كرده اما ميز با زبون بي زبونيش قژ قژ ميكنه ,مثل درياچه ميمونه طرحي كه روشه ,فقط اين مانيتور نيست كه وزنشو به ميزم تحميل كرده,يه شيشه سبز رنگ ويسكي كه الان توش يه مقدار آبه كنارزير سيگاري كه زيرش ميزه با كمال پررويي جا خشك كردند ,بد, اينايي كه گفتم همشون رو موكتي هستند كه وزن من و صندلي رو هم اگه اضافه كنيد داره تحمل ميكنه,فقط بخاطر اينكه موكته ! بدتر اينكه همه مون رو زميني هستيم كه به هيچ تكيه زده ,و هر لحظه ممكنه كه به ناكجا آباد سقوط كنيم , كاش ميشد سقوط كنيم, شايد از تكرار روزمرگي درميومديم , اونوقت هم ميز, هم موكت, هم زمين از دست من و ما و شيشه ويسكي و زير سيگاري خلاص ميشدند. ديگه لازم نبود آقاي نيتون زير درخت سيب بشينه , لازم نبود دنبال جعبه سياه هواپيما ها باشيم, بمبهاي اتمي از معلق بودنشون تو آسمون هيروشيما كلافه ميشدند لازم نبود زمين بيهوده وار بچرخه و شب و روز از اين چرخش سو استفاده كنه و ما هم از اين آب گل آلود مفهوم زندگي رو رنگ كنيم بجاي واقعيت خطرناك.
يه روز مياد كه ميگن اين نوع نوشتن , سبكي ه مال زمان قبل از سقوط...
.

No comments:

Post a Comment